ترانه :غروب

وقت غروب خورشید

تو دلمون یه پائیز

می شه همیشه برپا

 

وقتی که غم تو دلها

می اره اشک تو چشمها

می شونه توی ساحل

دلهای خستمونو

 

مرور می شه خاطره ها

شادی و اشک بی صدا

 

فصل خزونمون شده

دستی به یاری نمی اد

از حرفهامون حقیقتی

جز این جدائی نمی اد

 

اشکی که بی تو حسرته

یادم می اره غربتو

حالا دمادم می بره

پای غروب روزها

 

غروبی که با خاطرات

تجدید دیدارمونه

دلهای شکستمونو

هنوز در یاد مونه

 

تو ساحل سنگی حالا

می خونیمو داد می زنیم

تو این غروب اسمون

خدا رو فریاد می زنیم

 

جزاین خدای اسمون

کی می دونه از حالمون

می باره از تو چشمهامون

برگهای فصل این خزون

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد