دیدی گر تو این ایام سراید
پیغام فرست که وقت سحر امد
انگاه به سر بام برو
فریاد برار اخر به سر امد
افسوس که در دیده ما نیست
رنگ سحری در شب ما نیست
تا این دؤر دوار بگردد به کام
جان است که انگاه در بر ما نیست
گویند ستیزاز نفس عشاق عیان است
کو هم نفسان این که نهان نیست ( نفس نیست
گر دایره برداشتیم رقص چنان بود
حال که باز داشتیم تهمت دیو و ددان بود
تا که اندیشه صبح است
غافله به دزدان نسپار
این گران مایۀ عیار را
دیده به فردا بسپار
خواب گرم شیرین است
لیک بدان صبح اندیشه تو
گر چه در باد ه کم است
در بر ان دگران زهر گران است
سلام
از اینکه اپدیت وبلاگ طول کشید باید ببخشید
در این مدت برای پیداکردن کار کلی این طرف و اون طرف دویدم اما انگار شانس با من یارنیست , 24 سال سن . در کجای این طاله هستیم , در کجای این روزگار . از فکر کردن دیگه خسته شدم .
نمیدونم شاید م از زندگی , باور این همه بدبختی این مملکت خیلی سخته وبلائی که داره سر من و امثال من داره میاد .
چه کنیم زندگیه دیگه, اما در این مدت هم سعی کردم به قالب وبلاگ ها یه سر و سامونی ببخشم تا یه خورده ابرو مند تر بشن اگه بازم مشکلی توشون هست بگید تا بتونم رفعش کنم به هر حال یه نفره بیشتر از این از دستم برنمیاد ,همینه !!!
هوا هم که دیگه گرم شد و تابستونه و لب ساحلی و شنا ! جاتون خالی دو هفته پیش یه تنی به اب زدیم اونم وسط ظهر باور کنید تا حالا که این مطالب رو دارم می نویسم بدنم داره پوست میندازه از افتاب سوختگی , تا اینجا که هر چی که گفتم مشکلاتم بود ولی خوب تو این مدت یه سری از دوستان با ارسال تشکر خود مایه دلگرمی من هم شد که ازشون کمال تشکر را دارم
دیگه دیگه ,فقط نظر یادتون نره